ریحانه طلاریحانه طلا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

رد پای عشقمون

آخرین لحظه شماری ها

سلام پاره وجودم، می دونی دل مامانی و بابایی چقدر واست تنگیده ه ه ه ه ه ه ه دیشب رفتم دکتر واسه چکاپ آخر، وقتی معاینه کرد گفت اوکی همه چیز عالیه و شرایط خیلی خوبه تا روز جمعه هرموقع دردت شروع شد برو بیمارستان، آخه می دونی قشنگم روز زایمان برام زده 13 مرداد، همین فرداست، باورم نمیشه نه ماه گذشت، می دونی عزیزم مامانی خیلی سختی کشید، همه ی اونا روهم تو دلم می زارم تا گذر زمان از صفحه دلم پاکشون کنه و فقط خوبی و خوشی ها واسمون بمونه دلم واسه تکونای نازت تنگ میشه، وقتی صدات میکردم: قشنگم، با یه حرکت جانانه قندو تو دلم آب میکردی و من روزی هزاربار خدای رحیم رو به خاطر وجود تو شکر می کردم دوستت دارم تا بی نهایت هرلحظه منتظرت هستم، بابایی از ص...
12 مرداد 1391

برای فرشته ام

سلام عزیزم قشنگم فرشته نازم خیلی وقته نیومدم بنویسم به خاطر مشغله های زیادم بوده عزیزم این روزا تا تکون می خوری به خاطر میارم خدای مهربون رو که ازش خواستم یه فرشته کوچولو بهم بده، انگار همین دیروز بود که من و بابایی جای خالی شمارو احساس کردیم و با توکل به خدای مهربون جوانه شما در من شروع به رشد کرد تا حالا که دیگه وقتشه گل من پا به این دنیا بزاره و تجربه ی جدیدی برای زندگی آغاز بشه خوشحالم که تورو دارم دلم برای این همه مدتی که در وجود من بودی و همه جا با من بودی تنگ میشه و چشمانم نم اشک را در خود می بینند می دونم حضور تو و عطر تن تو یه چیز دیگه است برای همین لحظه شماری می کنم برای آغوش گرفتنت و لمس تن از جنس حریرت من و ...
11 مرداد 1391

برای فرشته نازم

نمی دونم چه حالی می شوی وقتی در آینده نگاه زیبایت روی این دل نوشته ها بیفتد... حتما به حال خوبی می رسی چون سعی کردم حرفهای دلمو اینجا و توی دفنر خاطرات برات بگم تا از حال و هوای این دوران من باخبر بشی، بدونی که یه حس خیلی شیرین واسم بودی، دلم واسه این دوران تنگ میشه هرچند آرزوی بغل کردنت داره دیوونه م می کنه... از خدا می خوام کمکم کنه تا مادر خوبی برات باشم و کمکت کنم تا فرد موفقی باشی و به تمام خواسته های خوبت برسی آرزو می کنم که همیشه بهترین باشی دوست دارم با لب هایم صورت مثل حریرت رو نوازش کنم و بهت یاد بدم که همه چیز در پناه خدای مهربون امکان پذیره از این روزها که در آغوش خدای مهربونی، خو...
30 تير 1391

بدون عنوان

سلام فرشته مامان دلم واست تنگیده قده یه دنیا نه، کل دنیا عاشقتم، شمارش معکوس به آغوش کشیدنت شروع شده، بی نهایت دوست دارم   ...
30 تير 1391

برای تو

از تو مینویسم و برای تو، تویی که یک رویای شیرینی و در زندگیه شیرینم قدم نهادی، تویی که تکه ای از بهشتی، با بوی شیرینی از آن سرزمین. برای تو مینویسم که قشنگ ترین احساسها را در من بیدار کردی و مرا لایق مادر بودن کردی. فرشته ی زیبایم دوستت دارم تا بیکرانها... ...
29 تير 1391

برای فرشته ام

سلام هدیه خداوند به من قشنگم دیروز رفتم خونه مامان جون، آخه دایی محمدت از مشهد برگشته، دلمون براش تنگ شده بود خیلی، قربونت بشم تو هم که تا صدای اونو میشنوی کلی ذوق می کنی و با حرکات آکروباتیک یه خودی نشون می دی، دایی جونت واست یه مچبند زیبا آورده، قربونت بشم خیلی نازه بعد از ناهار من و مامان جون و خاله مری رفتیم و ساک وسایل بیمارستانتو آماده کردیم، آخه چیز زیادی به رخ نمایی شما نمونده گل قشنگم، وای وقتی بهش فکر می کنم که تو همین چند روز آینده دنیای من و تو چقدر قراره عوض بشه اشک شوق چشامو خیس می کنه بالاخره باباجونت ساعت 10 از سر کار اومد و شام خوشمزه مامان جونو خوردیم و رفتیم خونه مامان کتی کیفشو که تو ماشین بابایی جامونده بود ...
29 تير 1391

برای فرشته ام

ای پری وار در نقش آدمی تویی که با حضورت مرا به اوج رسانیدی دوستت دارم و برای لمس گرمای تن تو، چشمانم تقویم ها و ساعت ها و لحظه ها را خورده اند
27 تير 1391