ریحانه طلاریحانه طلا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

رد پای عشقمون

خدای مهربان من

سلام خدای خوب سلام خالق من سلام صاحب من همیشه و همه جا با نام تو با یاد تو به یاری تو به خواست تو تو را میخوانم با این ذکر که در آن میبینم خود را بسیار بخشنده و بسیار مهربان معرفی کردی دوستت دارم چرا که خوب میدانم : (( دوستم داری)) ...
4 تير 1391

تقدیم به مادرم

تقدیم به مادرم که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داد همیشه از بزرگترها شنیدم "تا مادر نشی نمیفهمی " امروز میخوام بگم دارم مزه مامان شدن رو می فهمم و تجربه می کنم مامان خوبم حالا میفهمم اون موقع که میگفتی یه دردایو بخاطر من تحمل کردی، چی ها کشیدی حالا قدردان همه ی اون زحمت هایی که برام کشیدی هستم . میدونم اگه بخوام فقط اندازه اون 9 ماهی که منو حمل کردی ازت قدر شناسی کنم تمام زندگیمو باید بهت بدم. از خدا میخوام سایه ات همیشه بالای سرمون باشه دوستت دارم مامان عزیزم جوانی هایت را برای بچگی های من پیر کردی، حلالم کن و به حرمت جایگاه بلندت مرا ببخش ...
4 تير 1391

تبریک اعیاد شعبانیه

*حسین سلطان عشق،عباس ساقی عشق،زینب شاهد عشق و سجاد راوی عشق. کاروان عشق در راه است و خود "عشق" نیمه شعبان خواهد آمد...اعیاد شعبانیه مبارک *میلاد گل رسول و زهرا و علی است/زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است/ما را دگر از روز جزا بیمی نیست/چون بر دل ما عشق حسین ابن علی است *آلاله نو دمیده چیدن دارد/آواز فرشتگان شنیدن دارد/میلاد حسین است و ابوالفضل و علی/یک ماه و دو آفتاب دیدن دارد
4 تير 1391

تعطیلات آخر هفته

سلام ملوسکم اول اینو بگم که روز پنجشنبه آخرین امتحانمو دادم و خیالم راحت شد دعا کن که خوب بشه نتیجشون دوما من و بابایی رفتیم چندجا واسه سرویس اتاقت خیلی چیزای جالبی ندیدیم تا بالاخره منو باباییت تصمیم گرفتیم که طرحو بدیم واسمون درست کنندو یه جایی رو هم پیدا کردیم قرار شده که طرح رو ببریم البته نظر باباییت اینه که با مامان جونن اینا مشورت کنیم و نظر اونارو هم بخوایم سوما اینکه روز جمعه بالاخره بعد از چند وقت منو بابایی روز استراحتمون باهمدیگه تو خونه بودیم از ساعت 8ونیم صبح باباییو صدا کردم تا بالاخره ساعت نه به خاطر تو که بهش گفتم حسابی گرسنه ایی پاشد و یه صبحانه خوردیم و شروع کردیم کارهای عقب افتادمونو انجام دادن ناهارو که خوردیم ...
3 تير 1391

خبرای جدید

سلام به همه مامان گلیا می دونم خیلی دیر می یام برای آپ، آخه دارم امتحانات پایان ترم می دم و سر کار هم میام و حسابی سرم شلوغه فردا که تمام شدند دیگه شروع می کنم برای ثبت تمام لحظات به امید خدا پریشب رفتم خونه مامان جون اینا، دخمل خوشکلم اگه بدونی مامانی رفته برات گیره های خوشگل کوچولو موچولو خریده که دلت براشون ضعف می ره، تازه تو سفر مشهدی هم که داشتن کلی لباس و وسیله های خوشگل خریدن انشاالله بعد از امتحاناتم عکس همه رو می زارم. اگه بدونی خاله جونت هم قول داده بره برات کلی چیزای خوشکل بخره  حالا کی بره خدا می دونه ...
31 خرداد 1391

آغاز یک حرف

امروز دیگه یکم وقت گذاشتم واسه عزیزکم تا اگه خدا بخواد دیگه از این به بعد تمام خاطرات را براش ثبت کنم
26 خرداد 1391